الي سيت

گشت و گذاري متفاوت در اينترنت

پنجشنبه ۲۰ شهریور ۰۴

وفا

۱۸ بازديد
رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهي بجز گريز برايم نمانده بود
اين عشق آتشين پر از درد بي اميد
در وادي گناه و جنونم كشانده بود

رفتم كه داغ دلم شستشو شود
با اشكهاي ديده ز لب روبرو شوم
رفتم كه نا تمام بمانم در اين سرود
رفتم كه با نگفته بخود آبرو دهم


به دندان هفت گرگ دريده شدم

۱۲ بازديد
به دندان هفت گرگ دريده شدم
و چون سگان نجات
به خوردنم يله گشتند
به خنجر بلند چوپان سر بريده شدم

صياد و صيد در تك و پو بودند
سمت غروب
و شب كه در رسيد
ماه بلند گردن آهو بود
كه در محاق تيغه ي خنجر
تاريك ماند

آسمان

۱۵ بازديد
آسمان سجاده هاي رو به راه
و درختان حاشيه ي آب
اذان گفته بودند
كه به راه افتادي
سيب هاي سحرگاهي
به خواب باغچه
افتادند
كه در كوچه مي رفتي
سايه اي از من دور شد
چه قدر آفتاب هاي نتابيده در راه است
چه قدر راه ناتمام در من به راه مي افتد
من چه قدر ستاره از بر بودم و نمي دانستم

دوست كامل

۱۸ بازديد
من با تو كاملم
من با تو رازي روشن
من با تو نام هستي ام اي دوست
اي يار مهرباني و تنهايي
من با تو روشنايي را
فرياد مي كنم
از عمق ظلمت شب يلدايي
و كهكشاني اينك در چشم هاي تو
اي دوست اي يگانه ترين يار
من
با تو كاملم
راز رواي رودم
گرم سرودم اي دوست
من راز چشمه ها را ميدانم
من راز رودها را مي دانم و راز مخفي دريا را 

خنده ي خورشيد

۱۴ بازديد
هنوز آن روز ، برق خنده ي خورشيد
به بام خانه هاي دور ، پيدا بود
درون كلبه ي من شمعدان مي سوخت
نسيم مست با او در مدارا بود
هوا در زردي خورشيد ، مي
پاشيد
گلاب ابر بر گلها و گلدان ها
دمادم طرح وشكلي تازه مي بخشيد
غبار شيشه را انگشت باران ها
صداي گنگ سازي در فضا مي ريخت

آبهاي روشن

۱۴ بازديد
اي آبهاي روشن
در سنگ چال هاي خشك
اي آبهاي مانده ز رگبارهاي پار
چشم مرا صفا بدهيد
چشم مرا كبوتر در باد مانده را
در سايه سار ني ها
در بوته ها پناه بدهيد
دوست مرا كه وسوسه ي كاشتن در اوست
با موج هاي كوچك با قطره هاي سرد جلا بدهيد
اي برگ هاي سبز

اي نازينين ، اي نازينين

۱۶ بازديد
اي نازينين ، اي نازينين
در آينه ما را ببين
از شرم اين صد چهره ها
در آينه افتاده چين
از تندباد حادثه
گفتي كه جان در
برده ايم
اما چه جان در بردني
ديريست كه در خود مرده ايم
اي نازنين ، اي نازنين
در آينه ما را ببين
از شرم اين صد چهره ها
در آينه افتاده چين

بر آن خاك خونين ، ميفكن نگاه

۲۳ بازديد
به خود گفتم اي مرد گم كرده
خاك
چرا ز جهان روي گردانده اي ؟
چه سود از بر و بوم خود يافتي
كه در حسرتش جاودان مانده اي ؟
در اين شهر غربت
كه مأواي توست
چنان زندگي كن كه در زادگاه
و گرنه خون به چشمت كم از آب نيست
بر آن خاك خونين ، ميفكن نگاه
چو ديدي كه گردون به كامت نگشت

زندگي

۱۷ بازديد
آه اي زندگي منم كه هنوز
با همه پوچي از تو لبريزم
نه به فكرم كه رشته پاره كنم
نه بر آنم كه از تو بگريزم
همه ذرات جسم خاكي من
از تو اي شعر گرم در سوزند
آسمانهاي صاف را مانند
كه لبالب ز باده ي روزند
با هزاران جوانه ميخواند
بوته نسترن سرود ترا


همزباني

۱۳ بازديد
زبانم بسته اي ياران كجا شد همزباني ها
دريغا دست گرمي كو چه شد آن مهرباني ها
چه مي جويي ره بستان تو اي بلبل كه آخر شد
بهار گلفشاني ها
صفاي نغمه خواني ها
عسل در جام كن ساقي كه از مستان اين مجلس
به جز تلخي نمي بينم
چه شد شيرين زباني ها
گره از ابروان برچين لبت را شهد باران كن