شنبه ۱۶ بهمن ۰۰ ۱۷:۰۳ ۲۴ بازديد
به خود گفتم اي مرد گم كرده
خاك
چرا ز جهان روي گردانده اي ؟
چه سود از بر و بوم خود يافتي
كه در حسرتش جاودان مانده اي ؟
در اين شهر غربت
كه مأواي توست
چنان زندگي كن كه در زادگاه
و گرنه خون به چشمت كم از آب نيست
بر آن خاك خونين ، ميفكن نگاه
چو ديدي كه گردون به كامت نگشت
خاك
چرا ز جهان روي گردانده اي ؟
چه سود از بر و بوم خود يافتي
كه در حسرتش جاودان مانده اي ؟
در اين شهر غربت
كه مأواي توست
چنان زندگي كن كه در زادگاه
و گرنه خون به چشمت كم از آب نيست
بر آن خاك خونين ، ميفكن نگاه
چو ديدي كه گردون به كامت نگشت