الي سيت

گشت و گذاري متفاوت در اينترنت

پنجشنبه ۲۰ شهریور ۰۴

از بهترين شعرهاي اوحدي مراغه اي

۱۴ بازديد

قراري چون ندارد جانم اينجا

دل خود را چه مي‌رنجانم اينجا؟

سر عاشق كله‌داري نداند

بنه كفشي، كه من مهمانم اينجا

مرا گفتي: كز آنجا آگهي چيست؟

چه مي‌پرسي، كه من حيرانم اينجا

نه او پنهان شد از چشمم، كه من نيز

ز چشم مدعي پنهانم اينجا

اگر بتوان حديثي گوي از آن روي

كه من بي‌روي او نتوانم اينجا

نگاريني كه سرگرداند از من

نگرداني، كه سرگردانم اينجا

مرا با دوست پيماني قديمست

بدان پيوند و آن پيمانم اينجا

ز زلفش برد ما غم هست بويي

چنين زنده به بوي آنم اينجا

به درد اوحدي دلشاد گشتم

كه آن لب مي‌كند درمانم اينجا

اوحدي مراغه اي


خنده ي خورشيد

۱۶ بازديد
هنوز آن روز ، برق خنده ي خورشيد
به بام خانه هاي دور ، پيدا بود
درون كلبه ي من شمعدان مي سوخت
نسيم مست با او در مدارا بود
هوا در زردي خورشيد ، مي
پاشيد
گلاب ابر بر گلها و گلدان ها
دمادم طرح وشكلي تازه مي بخشيد
غبار شيشه را انگشت باران ها
صداي گنگ سازي در فضا مي ريخت


بيستون

۱۶ بازديد
ديگر زمان زمانه مجنون نيست
فرهاد
در بيستون مراد نمي جويد
زيرا بر آستانه خسرو
بي تيشه اي به دست  سر سپرده است
در تلخي تداوم و تكرار لحظه ها
آن شور عشق
عشق به شيرين را
از ياد برده است
تنهاست گردباد بيابان
تنهاست
و آهواندشت
پاكان تشنگان محبت
چه سالهاست
ديگر سراغ مجنون نمي روند

شب

۱۷ بازديد
طنين گام تو در شب
طنين گام تو در لحظه هاي آمدن تو
صداي جوشش خون است در سكوت رگ من
صداي رويش برگ است از درخت تن تو
آيا هميشه عزيز ، اي هميشه از همه
بهتر
تو از كدام تباري ؟
اگر ز نسل شبم من ، تو از سلاله ي صبحي
وگر ز پشت خزانم ، تو از نژاد بهاري
چه مي شد اربه تو پيوند مي زدم شب خود را


دوست نمايي

۱۴ بازديد
 

اي دل اندوهگين شادنمايي كن
حيله نشايد تو را كار ريايي مكن
گر كه تو خود مانده يي در شب تاريك جهل
مردم گمگشته را راهنمايي مكن
اين همه ترفند
چيست راست بگو مرد باش
گر كه مرا دشمني دوست نمايي مكن
اي دل يكتا پرست عشق بياور به دست
چون كه رسيدي به دوست عزم جدايي مكن!


مرغ بوتيمار

۱۵ بازديد
مرغ اندوه است بوتيمار
مانده در افسانه هاي كهنه نامش
قصه اش ورد خموشان است
همدم امواج درياي خروشان است
بوتيمار
در كنار صحره هاي
مات
در كنار موجهاي مست
مانده در انديشه اي پا بست
اشك مي ريزد
سر بروي سينه خم كرده ست
چشمها را دوخته بر كامجويي هاي دريا از تن ساحل


زندگي

۱۳ بازديد
 

آه اي زندگي منم كه هنوز
با همه پوچي از تو لبريزم
نه به فكرم كه رشته پاره كنم
نه بر آنم كه از تو بگريزم
همه ذرات جسم خاكي من
از تو اي شعر گرم در سوزند
آسمانهاي صاف را مانند
كه لبالب ز باده ي روزند
با هزاران جوانه ميخواند
بوته نسترن سرود ترا


ياد

۱۸ بازديد
امشب تمام خويش را از غصه پرپر ميكنم

 
گلدان زرد ياد را با تو معطر ميكنم


تو رفته اي و رفتنت يك اتفاق ساده نيست


ناچار اين پرواز را اين بار باور ميكنم


يك عهد بستم با خودم وقتي بيايي پيش من


يه احترام رجعتت من ناز كمتر مي كنم


فردا

۱۶ بازديد
 

فردا چگونه است ؟
فردا را كسي نديده است
نگاهم چشم انتظار فرداست
لب هايم عشق را واگويه مي كنند
و انتظار
را در متن چشمانت
غريب است اگر بگويم قريبم
و دردرياي چشمانت اسيرم
سهل است كه بگويم فردا چگونه است
جوابي هست
فردا زورق وارونه اي است
كه به اعماق درياها مي رود


خنده ي خورشيد

۱۵ بازديد
 

هنوز آن روز ، برق خنده ي خورشيد
به بام خانه هاي دور ، پيدا بود
درون كلبه ي من شمعدان مي سوخت
نسيم مست با او در مدارا بود
هوا در زردي خورشيد ، مي
پاشيد
گلاب ابر بر گلها و گلدان ها
دمادم طرح وشكلي تازه مي بخشيد
غبار شيشه را انگشت باران ها
صداي گنگ سازي در فضا مي ريخت