شنبه ۱۶ بهمن ۰۰ ۱۷:۰۳ ۱۵ بازديد
قراري چون ندارد جانم اينجا
دل خود را چه ميرنجانم اينجا؟
سر عاشق كلهداري نداند
بنه كفشي، كه من مهمانم اينجا
مرا گفتي: كز آنجا آگهي چيست؟
چه ميپرسي، كه من حيرانم اينجا
نه او پنهان شد از چشمم، كه من نيز
ز چشم مدعي پنهانم اينجا
اگر بتوان حديثي گوي از آن روي
كه من بيروي او نتوانم اينجا
نگاريني كه سرگرداند از من
نگرداني، كه سرگردانم اينجا
مرا با دوست پيماني قديمست
بدان پيوند و آن پيمانم اينجا
ز زلفش برد ما غم هست بويي
چنين زنده به بوي آنم اينجا
به درد اوحدي دلشاد گشتم
كه آن لب ميكند درمانم اينجا
اوحدي مراغه اي