شنبه ۱۶ بهمن ۰۰ ۱۷:۰۳ ۱۸ بازديد
روزگاري
انتهاي جاده اي كه به فراز مي بردم
ابتداي جهان بود
بزغاله اي سبكخيز
بره اي سفيد و سياه كه زنگوله بر علف مي كشيد و سر به
زير مي دويد
اسبي خميده بر قصيل ديرمان
كه سر بالا مي كرد و گوش كه مي خماند
انگار به انتهاي جهان نگران مي شد
انتهاي جاده اي كه به فراز مي بردم
ابتداي جهان بود
بزغاله اي سبكخيز
بره اي سفيد و سياه كه زنگوله بر علف مي كشيد و سر به
زير مي دويد
اسبي خميده بر قصيل ديرمان
كه سر بالا مي كرد و گوش كه مي خماند
انگار به انتهاي جهان نگران مي شد