الي سيت

گشت و گذاري متفاوت در اينترنت

پنجشنبه ۲۰ شهریور ۰۴

تراوش مهتاب

۱۳ بازديد
گريز مي زني به كوچه ي تاريك
گريه نمي كنم
ماه مي دود پا به پاي تو
غبطه نمي خورم
غرق مي شوي
در تراوش مهتاب
هنوز نمرده ام از رشك
من
گيج - گيج
پرت مي شوم روي دو پايم واين راه
كه گشوده مي شود به هزاران عقوبت تاريك
من شوكه مي شوم
و طعم بي نظير رهايي
چه تلخ مي دود انتهاي زبانم

نمي داني چه شبهايي سحر كردم

۱۵ بازديد
نمي داني چه شبهايي سحر كردم
بي آنكه يكدم مهربان باشند با هم پلكهاي من
در خلوت خواب گوارايي
و آن گاهگه شبها كه خوابم برد
هرگز نشد كايد بسويم هاله اي يا نيمتاجي گل
از روشنا گلگشت رؤيايي
در خوابهاي من
اين آبهاي اهلي وحشت
تا چشم بيند كاروان هول و هذيان ست

اي ياد تو در ظلمت شب همسفر من

۱۳ بازديد
اي ياد تو در ظلمت شب همسفر من
وي نام تو روشنگر شام و سحر من
جز نقش تو نقشي نبود در نظر من
شب ها منم و عشق تو و چشم تر من
وين اشك دمادم
كه بود پرده در من
در عطر چمن هاي جهان بوي تو ديدم
در برگ درختان سر گيسوي تو ديدم
هر منظره را منظري از روي تو ديدم
چشم همه ي عالميان سوي تو ديدم

به دندان هفت گرگ دريده شدم

۱۲ بازديد
به دندان هفت گرگ دريده شدم
و چون سگان نجات
به خوردنم يله گشتند
به خنجر بلند چوپان سر بريده شدم

صياد و صيد در تك و پو بودند
سمت غروب
و شب كه در رسيد
ماه بلند گردن آهو بود
كه در محاق تيغه ي خنجر
تاريك ماند

او ،‌ پاره اي ز پيكر عريان خاك بود

۱۳ بازديد
او ،‌ پاره اي ز پيكر عريان خاك بود
خاك سپيد نرم
با آن دو تپه اي كه در آغوش آفتاب
مي سوخت گرم گرم
با آن دو رودخانه ي بازو
جاري
به سوي دره ي آزرم
آن دره اي كه سبزه ي نمناك انتهاش
از چشمه اي به سرخي لبخند رسته بود

وقتي گوشش شنوا نيست

۳۶ بازديد
وقتي گوشش شنوا نيست
حرف تازه اي ندارم
سر عاشقي نمونده
كه به صحرا بگذارم
كه به صحرابگذارم
شور شاعرانه اي نيست
غزل و
ترانه اي نيست
به لب آينه حتي
حرف عاشقانه اي نيست
هر كسي مي پرسد ازمن
در چه حالي در چه كاري
تو كه اهل روزگاري
خبر تازه چه داري
مي بينن اما مي پرسن
چه سوال خنده داري ...

صبا

۱۹ بازديد
رفت انكه در جهان هنر جز خدا نبود
رفت آنكه يك نفس ز خدايي جدا نبود
افسرد ناي و ساز و شكست و ترانه مرد
ظلمي چنين بزرگ خدايا روا نبود
بي او ز
ساز عشق نوايي نمي رسد
تا بود خود به روي هنر مايه ميگذاشت
وزاين محيط قسمت او جز بلا نبود
عمري صبا به پاي نهال هنر نشست
روزي ثمر رسيد كه ديگر صبا نبود

برگ هاي سبز

۱۷ بازديد
اي آبهاي روشن
در سنگ چال هاي خشك
اي آبهاي مانده ز رگبارهاي پار
چشم مرا صفا بدهيد
چشم مرا كبوتر در باد مانده را
در سايه سار ني ها
در بوته ها پناه بدهيد
دوست مرا كه وسوسه ي كاشتن در اوست
با موج هاي كوچك با قطره هاي سرد جلا بدهيد
اي برگ هاي سبز

پرنده ي تنهايي

۱۶ بازديد
نه تك درختي مي توانم بود
در خشكي كوير
و نه
پرنده ي تنهايي
در تنگي قفسي
و نه ترانه ي كوچكي
در خالي فضايي
من درختي هستم
كه به عشق
جنگلي روييده ام
پرنده اي هستم
كه به شوق پرواز آمده ام
ترانه اي هستم
كه به شور شنيدن زاده ام
در اين برهوت

وي نام تو روشنگر شام و سحر من

۱۷ بازديد
اي ياد تو در ظلمت شب همسفر من
وي نام تو روشنگر شام و سحر من
جز نقش تو نقشي نبود در نظر من
شب ها منم و عشق تو و چشم تر من
وين اشك دمادم
كه بود پرده در من
در عطر چمن هاي جهان بوي تو ديدم
در برگ درختان سر گيسوي تو ديدم
هر منظره را منظري از روي تو ديدم
چشم همه ي عالميان سوي تو ديدم